شهید معارفی (دبیرستان پسرانه دزفول)
حسین ولایتی فر ۶ تیرماه ۱۳۷۵ در شهرستان دزفول، در خانهای که رنگ و بوی معنویت میداد و در خانوادهای که از متدیّنین شهرستان بودند؛ دیده به جهان گشود.
در همان سنین کودکی به همراه برادر بزرگتر به مسجد میرفت. در هشت، نه سالگی عضو جلسات قرآن مسجد حضرت مهدی (عجلالله تعالی فرجه الشریف) شد.
حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات قرآن، تأثیر به سزایی در شکل گرفتن روحیات حسین داشت.
در همین جلسات بود که مسئولیتپذیری را آموخت و در حلقهها و گروههای مطالعاتی، بر معرفت خود افزود.
روحیات طنز و شوخطبعی حسین، در کنار این ویژگیها، شخصیت جذابی به او داده بود. او محبوبیت بالایی در بین دوستان به خصوص کوچکترها داشت.
از همان نوجوانی روحیه جهادی داشت. روزها و ساعتها در مسجد وقت میگذاشت و کار میکرد. بهطوریکه در بین رفقا به آچار فرانسه معروف بود. هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد.
حسین از همان سن کم در جلسات یاد گرفته بود که باید مزد بودن در این فضای معنوی را به نحوی پرداخت کرد. از این رو همیشه در جلسه و مسجد مسئول یک کار بود و وقتی کاری را میپذیرفت با علاقه و جدیت آن را انجام میداد. برای کسانی که شوخطبعی حسین را در بین رفقا دیده بودند، جدیت در کار تا این حد باورکردنی نبود.
حسین پس از طی کردن دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی، رشته معارف را انتخاب کرد و در دبیرستان شهید مطهری دزفول مشغول به تحصیل شد. چند سالی بود در جلسات مسجد حضور داشت و به قول خودش باید زکات حضور در این فضای فرهنگی را میداد. از این رو برای تربیت نوجوانان بسیار دلسوزی میکرد.
۱۷ ساله بود که در مسجد به عنوان مسئول جلسات قرآن فعالیت میکرد. مدتی از حضورش در جلسات گذشته بود که تصمیم گرفت بچههای جلسات را به اردوی زیارتی مشهد و قم ببرد که به علت مشکلات مالی، دوستان بزرگتر پیشنهاد دادند به صلاح نیست این اردو برگزار شود. حسین شخصاً پیگیر کمکهای مالی شد و بعد از گذشت مدتی توانست آن اردو را برگزار کند.
بعدها دوستان متوجه شده بودند که حسین برای برگزاری آن اردو وام گرفته بود و تا سالها هنوز درگیر پرداخت قسط وام بود.
او که میدانست فعالیت فرهنگی نیازمند پشتوانه مالی است، در همان ۱۸ سالگی فعالیت اقتصادی خود را آغاز کرد. ابتدا با اجاره مکانی برای پرورش مرغ محلی شروع به کار کرد. پس از مدتی تصمیم به گسترش کار گرفت. در کنار پرورش مرغ، پرواربندی گوسفند را هم آغاز کرد و بعدتر در کنار اینها به کشاورزی هم میپرداخت.
در کنار فعالیت اقتصادی و ایجاد اشتغال برای خود و دوستان، به تحصیل در دانشگاه هم میپرداخت.
صبحها تا ظهر مشغول تحصیل در دانشگاه بود و بعد بلافاصله به محل کار میرفت. سپس به مسجد رفته و به برگزاری جلسه میپرداخت.
صبحها که از خانه بیرون میرفت تا آخر شب به خانه بازنمیگشت. برادر شهید نقل میکند که روزی به حسین گفتم: «چقدر خودت را خسته میکنی؛ کمی استراحت کن!» حسین در جواب به او گفته بود: «این بدن خمس و زکاتی دارد که باید پرداخت شود».
وقتی میدید کسی از دوستان از فضای مسجد دور شده بسیار ناراحت میشد و برای بازگشتشان به فضای مذهبی تلاش میکرد و میگفت: «وقتی میبینم کسی از رفقا از فضای مذهبی دور میشود جگرم میسوزد».
با وجود اینکه حسین در پرورش دام و طیور درآمد خوبی کسب میکرد، اما همیشه آرزوی پوشیدن لباس پاسداری که به قول خودش لباس شهدا بود را داشت.
دو سالی گذشت، حسین در ۲۰ سالگی جذب سپاه شد. دورههای تکاوری را پشت سر گذاشته بود. حالا دیگر لباس پاسداری به تن داشت. همان لباسی که از نوجوانی و جوانی آرزوی پوشیدنش را داشت. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دورههای ابتدایی اهواز بود. دیگر حسین از زادگاهش دور شده بود دیگر فضای کار در جلسات قرآن وجود نداشت.
حسین فقط سه روز آخر هفته را در دزفول بود و همین فرصت برای پوشیدن لباس خادمی هیئت محبان ابوالفضل العباس علیهالسلام کافی بود.
حسین اصلاً اهل ریا نبود. تلاش او فقط برای انجام گرفتن کارها بود و کاری به تمجید و تعریف دیگران نداشت.
عاشق امام حسین (علیهالسلام) بود. گفته بود: «میخواهم بروم برات شهادتم را از امام رضا (علیهالسلام) بگیرم.» رفت مشهد و چندین روز آنجا ماند و لباس خادمی امام رضا (علیهالسلام) را پوشید.
برادرش میگفت: «به حسین زنگ زدم گفتم: «حسین کی برمیگردی؟! دو هفته است که رفتهای!» او گفت: من هنوز حاجتم را نگرفتم». چند روز بعد که حسین برگشت به او گفتم: «چه شد حاجتت را گرفتی؟» حسین هم فقط لبخند زد.
حسین مدتی دنبال انتقال از اهواز به دزفول بود، میخواست در شهر خودش کار کند و به مسائل فرهنگی بپردازد. این اواخر اما گفته بود که من اهواز میمانم تا شهید شوم.
در جمع رفقای هیئتی، حسین لقب سردار داشت. سردار هیچوقت اهل ریا نبود، اما یکجا ریا کرد آنجایی که گفت: «بذار ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند. من میدونم شهید میشم».
همیشه میگفت: «من یک روز شهید میشوم».
حسین از همان اول تعلقی به دنیا نداشت. هم از آنجایی که کسب و کار خوبی داشت ولی همه را کنار گذاشت تا لباس پاسداری بپوشد؛ و هم آنجایی که هر وقت یکی از رفقا به مشکلی برمیخورد حسین سریعاً ورود میکرد تا مشکل او را رفع کند.
اوج رهایی حسین از این دنیا زمان روضهها بود. مخصوصاً زمانی که روضه حضرت رقیه (سلامالله علیها) خوانده میشد. حسین عاشق روضه سه ساله امام حسین (علیهالسلام) بود، وصیت کرده بود اگر شهید شدم سر مزارم روضه حضرت رقیه (سلامالله علیها) بخوانید.
چند وقتی پیگیر اعزام به سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند مدافع حرم شود.
سرانجام روز ۳۱ شهریورماه ۹۷ در حمله تروریستی دشمنان بزدل نظام جمهوری اسلامی، حسین ولایتی فر در سن ۲۲ سالگی به شهادت رسید.
یکی از دوستان و همرزمان شاهد حسین نقل میکرد که حسین استاد کمین و ضد کمین بوده است. اگر میخواست در آن معرکه جان خود را حفظ کند امکان نداشت تیر بخورد. وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و هیاهو همه میخوابند روی زمین، حسین جانبازی را میبیند که نمیتواند فرار کند و روی ویلچر گیر کرده، حسین هم به سمت آن جانباز میدود تا او را عقب بیاورد و جان او را حفظ کند؛ که چندین تیر به سینهاش میخورد و آسمانی میشود.
نظر شما :